نقد مدعیان ارشاد و فضل فروشان (در میان صوفیان)
( 721)آن شغالی رفت اندر خم رنگ |
|
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ |
( 722)پس بر آمد پوستش رنگین شده |
|
که منم طاووس علیین شده |
( 723)پشم رنگین رونق خوش یافته |
|
آفتاب آن رنگها برتافته |
( 724)دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد |
|
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد |
( 725)جمله گفتند ای شغالک حال چیست؟ |
|
که تو را در سر نشاطی ملتویست |
( 726)از نشاط از ما کرانه کردهای |
|
این تکبر از کجا آوردهای |
( 727)یک شغالی پیش او شد کای فلان |
|
شید کردی یا شدی از خوشدلان |
( 728)شید کردی تا به منبر برجهی |
|
تا زلاف این خلق را حسرت دهی |
( 729)بس بکوشیدی ندیدی گرمیی |
|
پس زشید آوردهای بیشرمیای |
( 730)گرمی آن اولیا و انبیاست |
|
باز بیشرمی پناه هر دغاست |
( 731)که التفات خلق سوی خود کشند |
|
که خوشیم و از درون بس ناخوشند |
داستان شغال و افتادن در خم رنگ: نیکلسون آن را با یکى از داستانهاى منسوب به ایزوپ مناسب دانسته که شغالى چند پر طاوس را بر خود بست، و به جمع طاوسان رفت. طاوسان او را از خود راندند. شغال نزد جمع شغالان رفت، شغالان نیز از او رمیدند.[1]
عِلیّین: نام بهشت. و گفتهاند سدرة المُنتهى است.[2]
طاوس علّیین: طاوس بهشتى.
بر تافتن: جلوه دادن.
فور: رنگ زرد روشن. سرخ کم رنگ.[3]
مُلتَوِى: (اسم فاعل از التواء) پیچنده. در پیچ پیچ. کنایه از سر مست که به خود بالد.
به منبر برجهی: یعنی مورد توجه قرار گیری و دیگران تو را راهنمای خود کنند.
گرمی: یعنی توجه خلق.
دغا: یعنی حیلهگر.
( 721) شغالى میان خم رنگ رفته ساعتى در آن درنگ نمود . ( 722) وقتى از خم بیرون آمد پوستش رنگین شده بود چون بخود نگریست با حال تعجب گفت این منم که رونق طاوس پیدا کردهام؟ ( 723) پشمش رنگ بر داشته و رونقى پیدا کرده بود مخصوصاً وقتى جلو اشعه آفتاب قرار گرفت جلوه مخصوصى پیدا کرد . ( 724) خود را سرخ و سبز و زرد و نورانى دیده و خویشتن را بشغالان عرضه کرد . ( 725) شغالها گفتند چه خبر است نشاط غریبى در تو دیده مىشود . ( 726) از بس نشاط دارى خود را از ما کنار گرفتهاى این تکبر براى چیست؟ ( 727) یکى از شغالان نزد او آمده گفت: راستى تو تزویر مىکنى یا واقعاً دل خوش هستى؟ ( 728) آیا حیلهاى کردهاى تا بالاى منبر رفته و با لاف و گزاف کارى بکنى که دیگران حسرت بخورند . ( 729) جوش و خروشها کردى ولى گرمییى ندیدى پس بنا بر این از مکر و تزویر بىشرمى را شعار خود ساختهاى . ( 730) صدق و گرمى شعار اولیاى خدا و بىشرمى پناهگاه اشخاص ناراست و مکار مىباشد . ( 731) براى اینکه مردم را فریب داده بطرف خود جلب کنند مىنمایند که ما خوشیم در صورتى که در باطن منتها درجه بد حالى را دارند.
مولانا در ادامه نقد مدعیان ارشاد (در میان صوفیان)، و مدعیان علم و کمال (در میان فضل فروشان عاری از معنا)، حکایاتی را به صورت تمثیل می آورد. حکایت شغال وخُمِ رنگ تمثیلی است به زبان طنز که: شغالی درون خمرهای از رنگهای گوناگون میرود؛ وقتی از آن بیرون میآید پوستی رنگین پیدا میکند و به دیگر شغالها ناز و فخر میفروشد که من طاووس بهشتیام؛ من شغال نیستم. شغالان بدو میگویند: حال که رنگ طاووسان گلستان به خود گرفتهای، آیا بانگ آنها نیز داری یا همچنان زوزه برمیکشی؟ بدینسان شغال مدعی رسوا میشود.
[1] - (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 92، و نگاه کنید به: سرّ نى، ج 2، ص 947)
[2] - (تفسیر تبیان، از ابن عباس)
[3] - (برهان قاطع)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |